خانم خونه خانم خونه ، تا این لحظه: 32 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره
آقای خونه آقای خونه ، تا این لحظه: 34 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره
یکی شدن دلامون یکی شدن دلامون ، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره
همخونه شدنمون همخونه شدنمون ، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره
عاشق شدنمون عاشق شدنمون ، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

کلبه عشق

منو تو ....

وقتی تو منو تو آغوشت میکشی  حس میکنم تموم جهان مال منه  وقتی صدام میکنی :زندگــــــــــــــــــــیم  حس میکنم خودم جهانی ام برای تو  وقتی منو غرق بوسه هات میکنی  حس میکنم تموم عشقم مال توئه  وقتی که صبحا با نوازش دستای گرمت بیدارم میکنی  حس میکنم زمان و مکان مال منه  وقتی شبایی که دلم گرفته تو بغلت زار میزنم  و تو میگی : این چشات ماله خودمه و نباید بارونیشون کنی  حس میکنم پشتم به کسی گرمه که همه جوره هوامو داره . و برای صدمین بار با خودم میگم : خوشحالم ک تو رو انتخاب کردم . ...
5 مهر 1394

اندراحوالات این چند روز (از تولد تا دیشب )

سلام دوستان خوبین میخواستم زودتر پست بذارم اما نتم هم قطع بود هم خودم نبودم  حالا بگذریم  ************************** در جریان بودید که آقای همسر رفتن سفر و اینجانب در خونه تنها بودم (وای نمیدونین بهم چی گذشت )  فک کنم تو این چند روزی که سفر بود کلی شارژ مصرف کردیم . اس ام اس های روز دوم : من : وای کجایی دیشب کلی ترسیدم  همسری : چرا خانمی مگه آراگل نبود ؟ من : چرا ولی بازم میترسیدم  همسری : همون جوجه کوچولوی ترسویی  من : ممنون عزیزم  همسری :حقیقت تلخه خو جوجه کوچولوی خودمی . من : نه والا چ خبرا خوش میگذره ؟ همسری : ن...
4 مهر 1394

خواستگاری

سلام دوباره  این سومین پستیه که در مورد خاطراتم میذارم . سن ما کمتر از اونی بود که بدون هیچ چون و چرایی خانواده ها قبول کنن . آرشاویر قضیه رو به آرشام (برادر بزرگتر ش ) گفت و اونم رک و راست به باباش گفت  ما انتظار داشتیم که باباش عصبی و ناراحت شه اما  در عین ناباوری گفت :بچم عاشق شده دزدی که نکرده  ما رو میگی داشتیم از ذوق میمردیم .مهم بابای من بود که در این مورد خیلی سخت گیر بود . قرار بود آرشاویر وقتی از آلمان برگشت به مامان و بابای من قضیه رو بگن . روز موعد رفتنش تا فرودگاه همراهیش کردیم . هنوز تو فرودگاه بودیم که مامانش گفت :آرشاویر گفته بهت بگم درستو با...
11 شهريور 1394

جرقه اصلی عشقمون

یک سالی از رفت و آمد خانوادگی ما و آرشاویرشون گذشته بود . حسم نسبت بهش یکمکی عوض شده بود ولی اون موقع نمیدونستم حسم دقیقا چی بود . مثلا تا میدیدمش سریع خوش حال میشدم که اونو بعد چن روزی دیدمش . اما وای به اون وقتی که مثلا ی هفته نمیدیدمش کلا بد خلق میشدم تا جایی که حس میکردم مامانم بهم مشکوک شده و ظاهر سازی میکردم ولی از تو خون خونمو میخورد . اما فک نمیکردم عشق باشه حس میکردم ی وابستگی معمولیه . چون هنوز 17 سالم بود و خیلی کوچیک بودم .  تا اینکه : فهمیدم آرشاویر قراره ی مدت بره آلمان پیش عموش اینا , اولش که شنیدم کلافه و عصبی شدم و کلی تودلم  به احساساتم فحش دادم که چ...
7 شهريور 1394

آشنایی ما 2 تا

سلام  این اولین پستیه که میخوام راجب به عشقمون بنویسم که از کجا و چه طوری شروع شد : اون موقع ها من 15 ,16 ساله بودم و علاقه ی زیادی به موسیقی داشتم به خاطر همین بابام منو کلاس پیانو و  گیتار ثبت نام کرد . اولین جلسه از کلاسمون بو که متوجه شدم کلاسا مختلطه , تو کلاس 20 نفر بودیم . 11تا دختر و 9 تا هم پسر .  تو همون جلسه ی اول با آرشاویر ( همسری ) آشنا شدم . در اولین برخورد فهمیدم خیلی مهربونه . چن جلسه ای طبق روال گذشت تا اینکه ی روز  مامیم بهم گفت که قراره شریک جدید بابام با خانواده اش  شام بیان خونمون . وقتی که اومدن رفتم تا سلام و علیک کنم و باهاشون آشنا شم ...
3 شهريور 1394
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کلبه عشق می باشد