خانم خونه خانم خونه ، تا این لحظه: 32 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره
آقای خونه آقای خونه ، تا این لحظه: 34 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره
یکی شدن دلامون یکی شدن دلامون ، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره
همخونه شدنمون همخونه شدنمون ، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره
عاشق شدنمون عاشق شدنمون ، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

کلبه عشق

اندراحوالات این چند روز (از تولد تا دیشب )

1394/7/4 15:45
نویسنده : بهار خانوم
530 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستان خوبین میخواستم زودتر پست بذارم اما نتم هم قطع بود هم خودم نبودم 

حالا بگذریم 

**************************

در جریان بودید که آقای همسر رفتن سفر و اینجانب در خونه تنها بودم (وای نمیدونین بهم چی گذشت ) 

فک کنم تو این چند روزی که سفر بود کلی شارژ مصرف کردیم .

اس ام اس های روز دوم :

من : وای کجایی دیشب کلی ترسیدم 

همسری : چرا خانمی مگه آراگل نبود ؟

من : چرا ولی بازم میترسیدم 

همسری : همون جوجه کوچولوی ترسویی 

من : ممنون عزیزم 

همسری :حقیقت تلخه خو جوجه کوچولوی خودمی .

من : نه والا چ خبرا خوش میگذره ؟

همسری : نع 

من : اوا چرا ؟

همسری : بدون تو هیج جا بهم خوش نمیگذره زندگی .

(توجه دوستان : اینجا من داشتم پس میوفتادم عاشق زندگی گفتناشم فداش شم )

من : فدات شم مواظب خودت باشیا 

همسری : شوما بیشتر زندگی .

من :جوووون آرشاویرم کی میای ؟

همسری :تقریبا ی هفته دیگه 

من : دارم میمیرم 

همسری : خدا نکنه فدات شم تحمل کن پلیز .

من : پ زود تر بیا 

همسری : نفسم منباید برم پیش دایی حسین فعلا خداحافظ مواظب خودت باش جوجه ی من .

من :قربونت سلام برسون تو هم مواظب خودت باش برو عزیزم بای .

بعدشم با آراگل رفتیم خرید . ولی بدتر از همه اینکه حساب کردم  ی روز بعد از تولدم میاد و کلی ناراحت شدم و غصه خوردم .

تا اینکه شب قبل از تولدم یعنی 21 شهریور پدر شوهرم اینا واسم تولد گرفتن

ولی من دل نگران و منتظر آرشاویرم بودم 

فرداش یعنی روز تولدم ساعتای 6 غروب بود خسته و کوفته از دانشگاه برگشتم خونه  

درو که باز کردم و صحنه ای ک دیدم داشتم میمردم 

همسری برگشته بود خونه و رو مبل نشسته بود تا منو دید بلند شد و بغلشو واسم باز کرد عین 

بچه  3 ساله که بهش کیک داده باشن هیجان زده شدم و پریدم بغلش و با تموم نیروم بغلش کردم 

کنار گوشم زمزمه کرد : تولدت مبارک زندگی 

همونجور ک داشتم بیشتر ب خودم فشارش میدادم گفتم : ممنونم نفسم 

صدای خنده هامون تا هفت تا خیابون اونور ترم میرفت 

بهترین تولد عمرم بود 

همسری با ویالونش واسم آهنگ تولدت مبارک رو زد .

واسم کیک گرفته بود و کل خونه رو تزیین کرده بود .

بهم گفت :میخواستم تولدت رو دو نفره جشن بگیریم 

عاشق همین کاراشم .

بهترین همسری دنیاس .

نفسهاش , بغلاش و بوسه هاش باعث میشه بدونم یکی هس که واقعا مراقبمه 

منم بهش قول دادم که از این عشق مواظب کنم .

چن روز بعدش هم جشن مبارک باد دعوت بودیم و دختر خالم هم رفت به سوی خوشبختی 

روزا واسم خوب پیش رفت تا روز عید قربون 

ک چشتون روز بد نبینه مسموم شدم و عید هم کوفتم شد 

راهی بیمارستان شدم و سرم زدم 

پ ن : ممنون بابت کامنت هاتون دوستان گلم فعلا 

پسندها (8)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

رویا
7 مهر 94 15:49
تولدت پساپس مبارک عزیزم
بهار خانوم
پاسخ
فدات
رویا
7 مهر 94 15:49
من حالتو درک میکردم وقتی شوهر ادم نباشه انگار هیچکس کنارت نیست
بهار خانوم
پاسخ
راس میگی رویا جون واقعا حرفت درسته
مامان امیر علی
7 مهر 94 16:39
تولدت مبارک گلم امیدوارم زیاد جدی نباشه و زود تر خوب بشید
بهار خانوم
پاسخ
مرسی عزیزم خدا رو شکر حالم خیلی خوبه
نفس
8 مهر 94 15:32
الهی من بمیرم نه اصن ننه غضنفر بمیره مواظب خودت باش خواهری تولدتم دوبار تبریک میگم عشقممممم
بهار خانوم
پاسخ
فدای خواهری بانکم بشم نترش مواظب خودم هستم
ستاره
16 مهر 94 8:10
سلام دوست گلم اهل توهین نیستم و دوس ندارمم ناراحت کنم ولی اینجوری که تو تعریف میکنی معلوم که خیلی رمان میخونی . اگه اسم همسرتون آرشاویرِ و ویالن میزنه توهم لابد توسکایی دیگه ؟؟
بهار خانوم
پاسخ
نه عزیزم من همچین رمان خون نیستم یعنی وقتشو ندارم که بخوام بخونم .نه ما هردو موسیقی کار کردیم و بر سر همین موسیقی بود که عاشق هم شدیم حالا برام مهم نیس هر کسی چ فکری میکنه ولی من عاشق زندگیمم و همینم فقط واسم مهمه نه هیچ چیز و هیچ ادم دیگه ببخشید اگه از حرفام ممکنه ناراحت شی ولی این همه حرفام بود بازم ممنون از کامنتت .
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کلبه عشق می باشد