خانم خونه خانم خونه ، تا این لحظه: 32 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره
آقای خونه آقای خونه ، تا این لحظه: 34 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره
یکی شدن دلامون یکی شدن دلامون ، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره
همخونه شدنمون همخونه شدنمون ، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره
عاشق شدنمون عاشق شدنمون ، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

کلبه عشق

آشنایی ما 2 تا

1394/6/3 16:55
نویسنده : بهار خانوم
457 بازدید
اشتراک گذاری

سلام  این اولین پستیه که میخوام راجب به عشقمون بنویسم که از کجا و چه طوری شروع شد :

اون موقع ها من 15 ,16 ساله بودم و علاقه ی زیادی به موسیقی داشتم به خاطر همین بابام منو کلاس پیانو و 

گیتار ثبت نام کرد . اولین جلسه از کلاسمون بو که متوجه شدم کلاسا مختلطه , تو کلاس 20 نفر بودیم .

11تا دختر و 9 تا هم پسر . 

تو همون جلسه ی اول با آرشاویر ( همسری ) آشنا شدم .

در اولین برخورد فهمیدم خیلی مهربونه .

چن جلسه ای طبق روال گذشت تا اینکه ی روز  مامیم بهم گفت که قراره شریک جدید بابام با خانواده اش 

شام بیان خونمون .

وقتی که اومدن رفتم تا سلام و علیک کنم و باهاشون آشنا شم .

که یهو خشکم زد . همون آقا پسر ینی آرشاویرم  هم همراه اونا بود .

اونم تا منو دید اولش جا خورد .

بعد از سلام و علیکی که کردیم خونواده هامون وقتی دیدن ما همو میشناسیم ازمون پرسیدن چرا و چ طوری 

و ما هم گفتیم که همکلاسی هستیم .

بعد از اون شب همش فک میکردم چ طور میشه هم کلاسیم آشنا از آب در آد 

چن ماهی گذشت و چون آرشاویر پیشرفت زیادی تو گیتار زدن داشت  

چن باری اومد خونمون و با هم تمرین میکردیم .

البته اون موقع ها فقط به چشم برادری یا ی دوست خونوادگی صمیمی نگاهش میکردم .

بیشتر که میگذشت ما همو بهتر میشناختیم .

و هم اینکه معاشرتمون با هم بیشتر میشد .

تا جایی که حتی شمارشم داشتم منی که شماره ی پسر دایمم نداشتم خیلی هم مذهبی نبودم ولی 

از رابطه و دوستی با جنس مخالف بیزار بودم .

ولی اون اصلا اونطوری نبود ینی نه هیز بود و نه هوس باز شاید بخاطر تربیت خانواده اش بود 

1 داداش از خودش بزرگتر داشت و 2 تا خواهر و خواهر کوچیکش 1 سال ازم کوچیکتر بود برا همین باهم 

ینی با خواهرش خیلی صمیمی بودیم بیشتر او قات یا اون پیش من بو و یا من پیش اون .

و باعث شده بود منو اون همو بیشتر ببینیم اما هنوز اون موقع عاشق هم نشده بودیم .

 

نمیدونم فکر شما راجب زند گیم چیه ؟ ینی آشناییم با همسری 

خب فعلا .

پ ن : داستان اصل عاشق شدنمون رو تو پستای بعدی میزارم 

پسندها (6)

نظرات (2)

محجوب بانو 💟آقا سید
5 شهریور 94 15:31
سلام عزیزم مشتاقانه منتظرف خوندن بقیه داستان عاشقانتون هستممممممممم به بوی بهشت ما هم بیا خوشحال میشیم
بهار خانوم
پاسخ
ممنون چشم حتما
نفس
8 مهر 94 15:42
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کلبه عشق می باشد