خانم خونه خانم خونه ، تا این لحظه: 32 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره
آقای خونه آقای خونه ، تا این لحظه: 34 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره
یکی شدن دلامون یکی شدن دلامون ، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره
همخونه شدنمون همخونه شدنمون ، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره
عاشق شدنمون عاشق شدنمون ، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

کلبه عشق

روز نوشته + امروز

1394/7/10 15:45
نویسنده : بهار خانوم
406 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستان عیدتون مبارک .

اول از همه باید بگم ممنون بابت کامنت هاتون ک سراسر محبت بود .

و همین طور ممنونم ازت خواهری گلم نفس جونم امیدوارم در کنار دانیال عزیز بهترین لحظه هارو تجربه کنی .

و اینکه اینجا دوباره بهت تبریک میگم حواستو حسابی جمع کن و مواظب خودت و زندگیت باش . الهی قربونت 

برم نفس جونم .

****************

خب امروز هم ساعت 10 با نوازش دستای گرم و مهربون همسری بیدار شدم .

رفتم تو آشپزخونه و دیدم به به همسری چ کرده 

گفتم :اولالا مرسی 

همسری :خواهش زندگی .

بعد از خوردن صبحونه , توسط جناب همسر به اتاقمون احضار شدم دیدم بـــــــــــــــــــــعله 

لباسام دسشه و تا منو دید گفت : اینارو بپوش بریم خونه میلاد اینا 

من : خونه ی میلاد اینا واسه چی ؟

همسری :مثله اینکه عید غدیره اونام سید ان 

من : آها اوکی 

اماده شدم و رفتیم اونجا 

و به اسرار مکرر میلاد و خانومش نهار اونجا موندیم .

و بهمون خیلی خوش گذشت جاتون خالی بود 

و تقریبا دو ساعت پیش برگشتیم خونه .

منکه حسابی خسته بودم ولو شدم رو کاناپه و دیدم همسری داره ظرفای صبحونه که مونده بود رو میشوره 

الهی من فداش شم عاشق همین کاراشم 

الان که دارم این پستو میذارم همسری جوووونم الهی من فداش شم .روی پاهام خوابیده منم لبتابو با ی دست 

نگه داشتم و با اون یکی دارم تایپ میکنم 

خدا این عشقو هرگز از من نگیر 

پ ن :عشقم , من از تمام جهان تنها تورا میخواهم 

فعلا 

پسندها (11)

نظرات (6)

مامان نجمه سادات
10 مهر 94 15:51
ایشالا 120 سال از این دلخوشی ها و شادیا داشته باشین
بهار خانوم
پاسخ
مرسی گلم
گل پریا
10 مهر 94 23:21
آخر پستتون چقدر به پست چندوقت پیش من شبیه هه
بهار خانوم
پاسخ
خب ممکنه پیش بیاد عزیزم ولی من اصلا از روی پست شما کپی نکردم فقط چیزی که بود رو نوشتم که متاسفانه بعد از گذاشتن پست وقتی داشتم با یکی از مامانای نینی وبلاگی حرف میزدم لب تاپم افتاد رو سر همسری و بیدار شد البته نا گفته نماند پیشونیش یکم باد کرده بود
نفس
11 مهر 94 15:27
مممنون خواهری جونممممممم حواسم به دانی هست تو هم مواظب خودت و شووورت مهربونت باش حواشو داشته باش خوش بگذره بهتون همیشه میگم همون آقا میلاد و زهرا جون اینا که اون سری خونتون بودن رو میگی ؟ مواظب خودت باش بهار خانم
بهار خانوم
پاسخ
مرسسسییییییییییییییییییییییییییییی حتما اره همون آقا میلاد اینا چ خبرا پست نذاشتی دیگه
نفس
11 مهر 94 15:27
ایشالله همیشه زندگیت پر از عشق باشه
بهار خانوم
پاسخ
فداااااااااااااااااااااااات
گل پریا
11 مهر 94 15:36
مگه لب تاپ رو کجا گذاشته بودی ؟
بهار خانوم
پاسخ
دستم بود داشتم با ی دست تایپ میکردم و با ی دست کفه شو نگه داشته بودم همسری هم سرش رو پاهای من بود که یهو تالاپ افتاد رو سرش اخه از دستم لیز خورد چون کفه دستم عرق کرده بود
محجوب بانو
14 مهر 94 23:01
سلام خانومی خوشکل، انشالله که زندگیت همیشه پر از عشق باشه بوی بهشت ما یه پست خوشکل و جدید داره خیلی خیلی خوشحال میشیم بیای پیشمون و برامون نظر بزاری و لایک مون کنی نظر یادت نرررررررررررررررررره مهربون منتظرت هستیم
بهار خانوم
پاسخ
حتما محجوب جون
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کلبه عشق می باشد