جرقه اصلی عشقمون
یک سالی از رفت و آمد خانوادگی ما و آرشاویرشون گذشته بود . حسم نسبت بهش یکمکی عوض شده بود ولی اون موقع نمیدونستم حسم دقیقا چی بود . مثلا تا میدیدمش سریع خوش حال میشدم که اونو بعد چن روزی دیدمش . اما وای به اون وقتی که مثلا ی هفته نمیدیدمش کلا بد خلق میشدم تا جایی که حس میکردم مامانم بهم مشکوک شده و ظاهر سازی میکردم ولی از تو خون خونمو میخورد . اما فک نمیکردم عشق باشه حس میکردم ی وابستگی معمولیه . چون هنوز 17 سالم بود و خیلی کوچیک بودم . تا اینکه : فهمیدم آرشاویر قراره ی مدت بره آلمان پیش عموش اینا , اولش که شنیدم کلافه و عصبی شدم و کلی تودلم به احساساتم فحش دادم که چ...
میلاد هشتمین خورشید
سلام دوستان این روز یا بهتر بگم این عید رو بهتون تبریک میگم . امیدوارم همیشه شاد باشین . امام رضا (ع) واقعا دستتون رو میگیره ازش بخوایین تا بهتون کمک کنه . السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا پ ن : دوستان ادامه داستان عاشق شدن و ازدواج کردن منو همسری رو طی چن هفته آینده میذارم چون خیلی طولانیه همشو نمیتونم تایپ کنم . فعلا ...
عاشقونه
آشنایی ما 2 تا
سلام این اولین پستیه که میخوام راجب به عشقمون بنویسم که از کجا و چه طوری شروع شد : اون موقع ها من 15 ,16 ساله بودم و علاقه ی زیادی به موسیقی داشتم به خاطر همین بابام منو کلاس پیانو و گیتار ثبت نام کرد . اولین جلسه از کلاسمون بو که متوجه شدم کلاسا مختلطه , تو کلاس 20 نفر بودیم . 11تا دختر و 9 تا هم پسر . تو همون جلسه ی اول با آرشاویر ( همسری ) آشنا شدم . در اولین برخورد فهمیدم خیلی مهربونه . چن جلسه ای طبق روال گذشت تا اینکه ی روز مامیم بهم گفت که قراره شریک جدید بابام با خانواده اش شام بیان خونمون . وقتی که اومدن رفتم تا سلام و علیک کنم و باهاشون آشنا شم ...
برگ اول
خیلی خلاصه میگم داستان عشقمون خیلی درازه همشو واستون میزارم اما فعلا باید برم از آشنایی باهاتون خوشبختم بای
نویسنده :
بهار خانوم
14:55